نیویورکتایمز اخیراً به مجموعهای از نوشتههای سم بنکمن دست یافته است که ظاهراً مربوط به زمانی است که او در حبس خانگی به سر میبرد. در حالی که جالبترین بخشها هنوز منتشر نشدهاند، نقلقولها و جزئیات قابل توجهی وجود دارد که وضعیت ذهنی او را قبل و بعد از فروپاشی امپراتوری ارزهای دیجیتالش روشن میکند.
مهمتر از همه، به نظر میرسد که بنکمن هنوز تمایلی به قبول هیچ مسئولیتی در قبال آنچه اتفاق افتاده، ندارد – یا حتی قبول کند که 8 میلیارد دلار «به هر نحوی» مفقود شده، مردم پساندازهای خود را از دست دادهاند یا اینکه میتواند دهههای بعدی زندگیاش را در زندان بگذراند. به نظر میرسد که بزرگترین پشیمانی او مربوط میشود به سقوط شخصیت او در نظر عموم، گویی جلسات هفتگی دادگاه و روند ورشکستگی جاری، مسیر فرعی از زندگی او به عنوان یک دولتمرد بزرگوار و محبوب است که قرار بود زندگی ابدی داشته باشد.
بنکمن نوشت:
من شکستهام و یکی از منفورترین افراد جهان هستم. احتمالاً هرگز کاری نخواهم کرد که بتوانم در طول زندگی خود تأثیر مثبتی داشته باشم.
اگر بخواهیم منصف باشیم، نیویورکتایمز هیچ نشانهای از اینکه چرا یا چه زمانی بنکمن این را نوشته است، ارائه نکرده و اساساً این یک دفترچه خاطرات شخصی است که به مطبوعات درز کرده است. اما همه اینها به جهنم! یک شخص چقدر باید به طرز باورنکردنی درگیر خود باشد تا بنویسد با از دست دادن پول مردم، احساس شکستگی میکند.
درست است که سبک زندگی بنکمن همراه با شرکتش از بین رفت – او علاقهمند به املاک لوکس، جتهای شخصی و مهمانیها بزرگ داشت. همهی اینها نمونهای دیگر از این است که شهرت او بهعنوان یک میلیاردر ورشکسته به یک درگیر ذهنی برای او تبدیل شده است.
بدتر از آن، او نوشته است:
حقیقت این است که من کاری را انجام دادم که فکر میکردم درست است.
با در نظر گرفتن خط بالا، این دقیقاً همان ذهنیت «هدفها وسیله را توجیه میکند» است که در وهله اول بنکمن را به دردسر انداخت.
چیزهای زیادی در مورد «نوعدوستی سم بنکمن» نوشته شده است و اینکه چرا افرادی مانند او، به هر قیمتی پولدار میشوند؛ زیرا فکر میکنند در انتخاب نحوه بخشش ثروتشان تأثیرگذارتر هستند – ولی در نهایت بیاثر است. اما مقاله اخیر بلومبرگ در مورد والدین سم، استادان دانشکده حقوق استنفورد، جوزف بنکمن و باربارا فرید، دوباره نشان میدهد که چگونه برخی از فلسفهها شباهت خانوادگی دارند.
والدین از سم در رسیدن به شهرت حمایت میکردند – علیرغم اینکه او دارایی چند میلیون دلاری آنها را با شکستن وثیقه در هالهای از ابهام قرار داده است. بهویژه پدر بنکمن، ظاهراً چهرهای آشنا در FTX بود، جایی که او مرتباً در نزدیکترین جلسات هیئتمدیره شرکت میکرد و مشاوره مالیاتی میداد. بلومبرگ گزارش داد که با او بهعنوان یک پیرمرد مهربان رفتار میشد که مسئول ترجمه نظرات پسرش بود که گاهی اوقات هیجانی بود و در زمانی که سم بنکمن تلاش میکرد حرکت «درست» را تعیین کند، به عنوان یک راهنما عمل میکرد.
اگر سم بنکمن «حس کسبوکار» خود را از پدرش دریافت کرده، به نظر میرسد که او کل سیستم اخلاقی مادرش را به ارث برده است. سم به عنوان یک فیلسوف پیامدگرا – افرادی که به طور جدی در مورد «مشکلات ترولی» فکر میکنند، یا سناریوهای انتزاعی که فرضیههایی را در مورد اینکه آیا بهتر است قطار از روی یک نفر عبور کند یا چرخاندن اهرمی که باعث مرگ بسیاری میشود، فرضیه میدهند، شهرت دارد.
بنابراین، خانوادهای از خیرخواهان بالقوه بودند، همراه با گیب بنکمن، برادر کوچکتر سم، که یک سازمان خیریه را اداره میکردند که تقریباً تماماً از دلارهای FTX تأمین میشد (و زمان خود را صرف خیالپردازی برای خرید یک جزیره خصوصی برای انجام تحقیقات افزایش طول عمر میکرد). اما آیا قرار نیست نتیجهگرایان واقعاً به عواقب اعمال خود فکر کنند؟ یا املاک تعطیلات باهاما همیشه هدف نهایی بوده است؟
اگرچه به نظر میرسد که بنکمن تمایلی به مقابله با انتخابهای خود ندارد یا نمیتواند، اما در نوشتههای خصوصی خود به نظر میرسد که او به اشتباهات اطرافیان خود دل بسته است. متأسفانه، بنکمن ظاهراً روایتی را ساخته است که دوست دختر سابق و کارمند سابقش کارولین الیسون واقعاً مقصر است. در یک نقطه، او به معنای واقعی کلمه مینویسد که الیسون منجر به ورشکستگی در FTX و Alameda شد و او بود که نتوانست هج فاند را مدیریت کند.
خیلی عجیب است! قبل از اینکه در دنیایی پر از دردسر گرفتار شود و اکنون که اهدافی که او میخواست کاملاً دستنیافتنی نشده است، او نگران نیست. این مایه شرمساری است که او در سندی با عنوان «حقیقت» گفته است:
اینها چیزهایی است که من به شدت به آنها اعتقاد دارم.